یاسین و نرگس

ساخت وبلاگ
  می دونی؟آدم یکیو دوست داشته باشه، وقتی کنارشه، همه اش نگاش میکنه و باهاشه. وقتی هم که نیست، همه اش به یادشه حالا ماجرای من و توئه که کلــــــــی دوسِت دارم یه هفته اینجا بودی با مامانی از اون جمعه تا شنبه ی همین هفته که اربعین بود. حالا که نیستی کلی دلم برات تنگ شده اداهات، جیغ زدنات، خنده های موش موشانه ات، قیافه ی آرومت موقع خواب، صدای نازت مخصوصا وقتی اذون میگی و صلوات می فرستی. ای جانم دوست داشتم وقتی از بیرون میام بیدار باشی و بیام بغلت کنم ولی بیشترش تو خواب بودی منم مجبور میشدم تو خواب بوسِت کنم. خیلی وقته تو دفتر خاطراتت چیزی ننوشتم. گرفتارم یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : وقتی,نیستی, نویسنده : yasin13989 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

عید امسال، دومین عیدیه که تو عزیز نازنین کنارمونی سال پیش که یه جوجوی فسقلی سه چهار ماهه بودی، غیر شیر چیزی نمی خوردی، راه که نمی رفتی، غیر گریه کردن و لبخند زدن و گاهی آغّا آغّا گفتن خبری نبود، اما حالا خیلی پیشرفت کردی.از پیشرفتات اینه که خیلی چیزا رو تشخیص میدی. مثلا می دونی پول چیه. به پول میگی پولو! می تونی بگی عیدی. الحمدلله سالت رو اقتصادی شروع کردی! این عکسم میذارم برا یادگاری از عید امسال. سال 1391 . سوغات کربلاست. فدات بشم الهی چه خوشگلی چه ماهی یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasin13989 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

سلام عزیز دلم

نمی دونم چه حکایتیه این سرماخوردنای پی در پی

این جسم فسقلی و اینهمه روز سرماخوردگی؟ کم غذا هم که هستی، بدو بدوهات هم فراوون چی می مونه برات؟

آهان

یه چیزایی هست. اون خنده های نازت و این چشمای از بیماری سرخ شده


امشب بعد از نماز مغرب از خواب بیدار شده بودی و توی خونه می گشتی و می گفتی آله، آله

بی بی ، بی بی

نمی دونم خواب منو دیده بودی یا خاله خدیجه رو!

قربون صدای قشنگت که عشق می کنم وقتی می شنومش

یاسین و نرگس...
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : جوجوی,بیمار, نویسنده : yasin13989 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

این مطلبو کی میذارم برات؟ وقتی که حدود یک ماه از سالروز تولدت یعنی ۸/۹/۸۹ میگذرهتو تهراني پیش مامان و بی بی و خاله، من بوشهرم و مشتاق دیدار تو از اینکه میتونیم با هم تلفنی حرف بزنیم خدا رو شکر می کنم یادم میاد روزایی که خیلی نی نی بودی، می گفتم خدایا کی راه میره، کی حرف میزنه که وقتی می خوام برم بیرون بیاد دنبالم بدوئه و بگه خاله منم بیام. اولین بار که دنبالم اومدی و نزدیک بود گریه کنی به کمک کالسکه راه میرفتی. ذوق زده شده بودما! میدونی؟ الان هم راه میری و میدوئی هم حرف میزنی. بلبل زبون شدی دیگه. عشقی، عشق الان شعر "توپولویم توپولو" رو خوب می خونی "منم بچه مسلمان" و "سوره کوثر" رو هم، صلوات یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : شدیا, نویسنده : yasin13989 بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

دو هفته و چند روز تعطیلی تموم شد. الآن تو کوچیکی و نمی دونی اینهمه تعطیلی چقدر ضرر داره امیدوارم وقتی بزرگ شدی توی وطن ما اینهمه تعطیلی و بدتر از اون آدمایی که طالب تعطیلی هستن اینقدر زیاد نباشن. امسال عید تصمیم نداشتم سفره هفت سین بذارم ولی چون تو عزیز نازنینم و بابا و مامان مهربونت خونه مون بودین عرض بیست دقیقه هم تصمیم گرفتم هم سفره رو چیدم و چقدر خوشحال و هیجان زده بودی تو! بخصوص برا فوت کردن دوتا شمع کوچولوی صورتی که از سفره هفت سین پارسال مونده بود. وقتی سال ۱۳۹۲ تحویل شد و دعای سال تحویل رو خوندیم،همه مشغول تبریک و روبوسی شدیم تو هم که ماشالله باهوش، سریع یاد گرفتی و با تمام  هیجان و خ یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : مبارك, نویسنده : yasin13989 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

سلام عزیزکمبه قول خودت "حال شما خوبه؟" زهره عباسی هر وقت می بینمش یا تلفنی با هم گپ می زنیم، احوالتو می پرسه. آخرین بار که اومده بود خونه مون، بعد از اینکه حالتو پرسید و اینکه آیا جابجا کلماتو میگی یا نه، گفت هنوز پیامکی که نوشته بودی "یه نفر دیگه به جمع خانواده اضافه شد" رو دارماون شب قشنگ و به یاد موندنی ای که توی نازنین قدم به دنیا گذاشتی، من و خاله خدیجه اصفهان بودیم در حالیکه خیلی دوست داشتیم بوشهر باشیم و پیش تو.از بس خوشحال بودم و ذوق زده، به خیلی از نزدیکان پیامک دادم چون می خواستم اون ها رو تو جشن تولدت و شادی اون شریک کنمهنوز تو گوشی جی ال ایکسم که اون روزها تنها گوشیم بود، انواع صدا یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : خاطره, نویسنده : yasin13989 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

سلام قشنگ در ماه مبارک رمضان به سر می بریم الان دیشب تا سحر بیدار بودی و با مامان و بابا سحری خوردی . حیف شد. اگه حرفمو گوش می دادی و روزه کله گنجشکی می گرفتی خیلی سود می کردی. والا یه چیزی ... این اواخر این شده ورد زبونت: "من بزرگ شدم"   می دونی تو این سن، یعنی دو سال و نیمگی بزرگ بودنو تو چی می دونی؟ مثلا اینکه در اتاق خونه ما رو بتونی باز کنی. آخه قدت نمیرسه، دستگیره اش بالاست. قبلا ما برات باز می کردیم الان خودت لبه جلوی در می ایستی و رو نوک پاهات بلند می شی و در حالیکه همه ی اعضای بدنت کش میاد، به زور درو باز می کنی. و پیروزمندانه میگی خودم بزرگ شدم دیگه چند سال دیگه مثل الان ما می خندی یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : آقای,بزرگ, نویسنده : yasin13989 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

سلام عزیزکم امیدوارم الان که اینو میخونی خوب باشی این چند روزه که حال خوبی نداشتی غذای درست و حسابی که نمی خوری بعضی روزا هم که دلت پاک باشه، حالت به هم می خوره و بالا میاری. بعضی روزا دوبار این اتفاق میفته. یه ویروس بدجنس اومده تو این جسم کوچولو و بیمارت کرده. حالت که خوش نیست، فضولیت هم کم میشه. ما دلتنگ یاسین بدو بدو کنان میشیم. البته بعضی وقتا با این حال خرابت هم فضولی می کنی. پریروز یعنی ظهر پنجشنبه کلی اصرار کردی که بیا باهم توپ بازی کنیم. حتی سراغ بی بی لیلا هم رفتی. اینقدر اصرار کردی که تسلیم شدم. البته اعتراف کنم که وقتی گفتم بذار نماز عصرمو بخونم بعدا باهم بریم، امیدوار بودم که ول کن یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasin13989 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

سلام عزیزم سلام به یاسین تقریبا 5 ساله الان تو شدی داداش بزرگه. اتفاقی که خیلی وقت پیش قرار بود بیفته ولی خب خواست خدا چیز دیگه ای بود. تو داداش بزرگه ی فضول اما مهربون که آبجیشو خیلی دوست داره ولی حواسش نیست که آبجی هنوز فسقلیه و دستای داداش برای بلند کردن و بغل کردنش اونم به تنهایی یه خورده ناتوانه. آبجی نرگس عین خودته قیافه اش. یه وقتایی بهش می گیم یاسین کوچولو  آخه خیلی شبیه نی نی ایای توئه! کپی تو حتی. نرگسی خیلی تو رو دوست داره. با اینکه بعضی وقتا به خاطر فشارایی که بهش میاری موقع بغل کردنش، به گریه بیفته، ولی گاهی هم می خنده با دیدنت و شنیدن صدات. چشاش دنبالته وقتی صدات میاد. یه شعری هم یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : داداش,بزرگه, نویسنده : yasin13989 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21

به نام خداوند زیباآفرین سلام گلای منبه دفتر خاطرات مجازیتون خوش اومدید. مطمئنم وقتی بیاید اینجا و این نوشته ها رو بخونید ذوق می کنید.  خیلی وقت بود می خواستم بیام براتون یه چیزی بنویسم ولی از بس گرفتارم و از طرفی گشت و گذار تو اینترنت رو با گوشی انجام میدم، برای همین خیلی ننشستم پای کامپیوتر. الان هم به لطف انجام یه سفارش تایپ، دستم به صفحه کلید باز شد و اومدم تو وبلاگتون. البته توی محل کار همه اش پای سیستمم ولی اونجا نه میشه و نه درسته که بخوام از این کارا انجام بدم. از اینکه بزرگ شدنتونو می بینم، پیشرفتتونو می بینم، روی ماهتونو می بینم خییییییلیییی خیییییلیییی خوشحالم. از اینکه بچه های باهوش یاسین و نرگس...ادامه مطلب
ما را در سایت یاسین و نرگس دنبال می کنید

برچسب : یاسین,نرگس, نویسنده : yasin13989 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:21